و اما وحدت

گردآوری آیات و روایات وحدت شیعه و اهل جماعت

و اما وحدت

گردآوری آیات و روایات وحدت شیعه و اهل جماعت

علامه کاشف الغطاء

علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء مجتهد بزرگ در حوزه نجف بود که مختصری از تاریخ زندگی و مهمترین بیانات ایشان به نقل از سایت آوینی، سایت پارسی فروم، سایت مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه، مقاله شیخ سامی الغریری[1] و سایت گوناگون به حضور تقدیم می­گردد.

شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در سال 1294 قمری در محله عماره نجف دیده به جهان گشود. حضرات عظام شیخ محمد کاظم خراسانی، ملارضا همدانی، سید کاظم یزدی و میرزا حسین نوری (محدث نوری) از مهمترین اساتید ایشان بود. ایشان در علوم کلام، فلسفه، حدیث و رجال دانش بسیار داشت و علاوه بر داشتن تبحر و توانایی علمی در علوم دینی از ادیبان بزرگ بشمار می ‏رفت. در این زمینه دیوان شعری نیز از وی بجای مانده است. این عالم گرانقدر از ایام جوانی در مبارزات سیاسی و حق طلبانه شرکت فعال داشت و در مبارزه با استعمار انگلیس نقش مؤثری ایفا کرد. از آثار کاشِفُ الغطاء که بیش از 80 اثر داشت به "اَلفِردوسُ الاَعلی" و "اَصلُ الشّیعه و اُصولُها (که از زیباترین نوشته­های ایشان است)" می توان اشاره کرد.

او درباره انگیزه نگارش کتاب اخیر مینویسد: «دو سال پیش، یکی از جوانان پرشور که با هیأتی علمی از سوی دولت عراق، برای تحصیل در «دارالعلوم العلیا» به مصر رفته بود، در نامهای طولانی به من نوشت: ... من با برخی از دانشمندان دانشگاه الازهر رفت و آمد دارم. گاه و بیگاه از نظام آموزشی و دانشمندان حوزه علمیه نجف سخن به میان میآید. استادان الازهر از اندیشمندان حوزه علمیّه نجف به بزرگی یاد میکنند، ولی میگویند: متأسفانه شیعه هستند! من از این سخنان آنها شگفت زده شدم. به آنها گفتم: مگر شیعه بودن گناه است؟! مگر شیعیان مسلمان نیستند؟! برخی از آنها در پاسخ گفتند: شیعیان مسلمان نیستند و ... من جوانی هستم که از پیدایش شاخههای گوناگون مذهبها در اسلام آگاهی ندارم. اکنون از سخنان دانشمندان بزرگ اهل تسنن به تردید افتادهام که آیا شیعه فرقهای از اسلام است؟ اگر مرا از این سرگردانی نجات ندهید مسؤولیت لغزش و گمراهی من بر عهده شماست.

من به وسیله نامه درباره تاریخ شیعه و پاسخ به تهمتهای آنان، او را راهنمایی کردم. ولی در شگفت بودم که چگونه برخی از دانشمندان بزرگ اهل سنت، اینگونه سخن میگویند! تا اینکه کتاب «فجرالاسلام» نوشته احمد امین، نویسنده بزرگ مصری به دستم رسید. مغزم از دروغهای شاخدار این کتاب سوت کشید. احمد امین، سال پیش (1349 ق.) همراه شماری از استادان، دانسجویان و دانشمندان مصر، به نجف، شهر دانش آمد. او در نجف همراه دوستانش در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان به دیدن من آمد. من او را به نرمی سرزنش کردم که چرا چنین دروغهایی را به شیعه نسبت داده است! آخرین عذر احمد امین این بود که آگاهی کافی درباره شیعه نداشتم. من گفتم: این بهانه پذیرفته نیست. نویسنده باید در موضوعی که میخواهد بنویسد، خوب بررسی کند. چرا کتابخانههای نجف، از جمله کتابخانه خصوصی خودم که 5000 جلد کتاب دارد که بیشتر نویسندگان آنها از اهل سنت هستند، ولی در کتابخانههای قاهره کتابهایی که نویسندگان آنها شیعهاند، بسیار کم پیدا میشود؟!

چند ماه پیش، یکی از جوانان پاک شیعه بغداد، در نامهای به من نوشت سفری به استان «دلیم»، همسایه استان بغداد داشتم، بیشتر مردم آنجا سنّی هستند. من با مردم نشست و برخاست داشتم. آنها از سخنان و ادب من بسیار خوشحال بودند. اما هنگامی که فهمیدند من شیعه هستم، گفتند: ما گمان نمیکردیم شیعیان با ادب باشند، چه رسد به دانش و دین آنها! ما آنها را یک مشت وحشیان بیابان میپنداشتیم! مدتی بعد به سوریه و مصر رفتم. شگفتآور بود. مسلمانان سنّی مصر نیز همان سخنان مردم «دلیم» را گفتند. آیا موقع آن نرسیده است که به دفاع از شیعه بپردازید؟

روزنامههای مصر، سوریه و ... مقالههای مسمومی درباره شیعه مینویسند. دیگر تاب نیاوردم و سکوت نکردم. نه از این نظر که ستمی بر شیعه شده باشد و من بخواهم در برابر سیل تهمتها از آن دفاع کنم. بلکه از این نظر که پردههای نادانی را از برابر چشم مسلمانان کنار بزنم تا افراد با انصاف در داوری درباره شیعه راه عدالت پیش بگیرند و عذر و بهانهای هم برای آن دسته از دانشمندان که یاوههایی بر زیان شیعه میگویند و مینویسند، باقی نماند که بگویند دانشمندان شیعه، مذهب خود را معرفی نکردند. (این جمله را احمد امین در دیدار با کاشفالغطا گفت) و از همه مهمتر امید میرود در سایه این کتاب پیوندهای دوستی در میان مسلمانان استوار گردد و دشمنی از بین آنها برچیده شود. شاید پس از نوشتن این کتاب، نویسنده کتاب «فجر الاسلام» دگربار ننویسد «تشیّع پناهگاه دشمنان اسلام بوده و هست. تشیّع پناهگاه افرادی است که میخواهند اندیشههای پدران یهودی، نصرانی و زردشتی خود را وارد اسلام کنند.»

«اصل الشیعه و اصولها» در سال 1351 ق. چاپ شد و مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت. کاشفالغطا در این کتاب مینویسد: نخستین فردی که بذر تشیع را در سرزمین اسلام کاشت بنیانگذار اسلام، حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود. دهها حدیث در کتابهای اهل سنت آمده است که در آنها پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ، علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیانش او را رستگاران جهان آخرت یاد کرده است ... اندیشه شیعی از زمان پیامبر آغاز شد ... شیعه در لغت به معنای «پیرو» است و به پیروان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در زمان پیامبر، شیعیان علی ـ علیه السّلام ـ میگفتند ...

سلمان فارسی که پیامبر دربارهاش فرمود سلمان از اهلبیت ماست و ابوذر که پیامبر دربارهاش فرمود آسمان سایه نیفکنده و زمین در برنگرفته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد، هر دو از یاران حضرت علی بودند.

ابوالاسود دوئلی، بنیانگذار علم نحو از شیعیان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ است. خلیل بن احمد فراهیدی، بنیانگذار علم لغت و عروض نیز از یاران اوست. ابومسلم معاذ بن مسلم هراء، پایهگذار علم صرف و عبدالله مفسر بزرگ قرآن نیز شیعه بودند. محمد بن عمر واقدی نخستین فردی که علوم قرآنی را گردآوری کرد، شیعه بود. ابورافع بنیانگذار علم حدیث و پسرش علی که نخستین فردی است که کتابی در علم فقه نوشت و پسر دیگرش عبدالله که نخستین مسلمانی است که کتابی در علم تاریخ نوشت، شیعه بود. ابان بن عثمان الاحمر شیعی نخستین فردی است که کتابی در علم تاریخ اسلام نوشت ... نابغه جعدی، کعب بن زهیر، فرزدق، کمیت، حمیری، دعبل، ابونواس و ... بسیاری از شاعران بزرگ عرب در دامان مکتب شیعه پرورش یافتند.

آیا این بزرگان میدان دانش، ادب و جهاد میخواستند اسلام را نابود کنند؟!

            او سفرهای متعددی انجام داد که مهمترین و اصلی­ترین هدفش دیدار با علمای بلاد مختلف و دعوت به اتحاد و تقریب بین المذاهب بود. ازجمله به حجاز (سال 1329)، شام (دیدار با الشیخ أحمد طبارة، الشیخ عارف الزین، عبد الکریم الخلیل، عبد الغنی العریس، أمین الریحانی و ...)، قاهره (دیدار سه ماهه با علمای الازهر) ، کنفرانس بین المللی اسلامی در فلسطین (در سال 1350 که خطبه غرائی در میان پنجاه هزارنفر حاضر ارائه کرد و به هنگام نزول از جایگاه با صلوات علمای مذاهب اربعه حتی وهابیون و خوارج مواجه شد و به خواست آنان، امامت جماعت نمازهای پنگانه را در طول اقامتش در قدس شریف برعهده گرفت)، سوریه، لبنان و پاکستان.

بنظر او ایجاد فساد بین مردم و برانگیختن فتنه و جنگ میان دول اسلامی دو استراتژی مهم کشورهای استعماری برای نابودی کشور اسلامی است. آنها سلاح در اختیار مسلمین قرار می­دهند بشرط آنکه به جنگ اسرائیل نروند و در واقع تجهیز آنها فقط بمنظور مقاتله برادران مسلمان انجام می­شود. توصیه او به کشورهای اسلامی عدم تمایل به چپ و راست بود. او می­گفت خداوند ما را امت وسط قرار داده است (شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة ولا غربیة) که این از اهداف عالیه اسلامی است. به توصیف او، الشیوعیة، الصهیونیة و الاستعمار سه ضلع هرم شیطانی­اند. او همواره اختلاف مسلمین و فقدان وحدت بین آنان را عامل اصلی شکست مسلمانان در طول تاریخ می­دانست.

می­گفت: «تفرقه با منشاء خودخواهی نفسانی و تعصبهای مختلف موجب تفاخر، تنافر، قطع رابطه و بهم پشت کردن می­شود در حالیکه صریح وحی که از زبان حضرت رسول (ص) جاری است، می­فرماید « یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر وانثى وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا إنّ  أکرمکم عند الله أتقاکم ». مردم همه از آدم و آدم از خاک است. بنابراین برتری بین عرب و عجم نیست مگر با تقوی. از پیامبر اکرم (ص) مروی است که می­فرمود: از ما نیست کسیکه مردم را به تعصب بخواند (سنن أبی داود: 5121، الکامل فی الضعفاء لابن عدی 3: 5..1). در نتیجه هیچگاه عجم، عرب، هندو یا ترک بودن ملاک افتخار نیست. افتخار تنها به عمل صالح است. پیامبر اکرم (ص) همواره می­فرمود:« أما والذی نفس محمّد بیده، إنکم لن تدخلوا الجنة حتّى تؤمنوا، ولن تؤمنوا حتّى تجتمعوا، ولن تجتمعوا حتّى تتحابوا...  تفسیر ابن کثیر 7: 278» ترجمه: قسم به کسیکه جان محمد در دست اوست، وارد بهشت نمی­شوید مگر با ایمان. ایمان نمی­آورید مگر وقتیکه اجتماع کنید و اجتماع نمی­یابید مگر وقتیکه همدیگر را دوست داشته باشید. صحابه بزرگوار آن حضرت نیز بر همین اساس رفتار می­کردند و روش واحدی داشتند. آنها دوستان صمیمی همدیگر بودند. بدین ترتیب با اینکه عرب بادیه نشینی بودند که درس و مدرسه و کتاب و مکتب ندیده بودند، دریاها را درنوردیدند و فرمانروایان سرزمینهای مختلف شدند. در حدیثی از علی (ع) حدیثی به این مضمون رسیده است که فرمود: « إیاکم والفرقة، فإن الشاذ من الناس للشیطان، کما أن الشاذ من الغنم للذئب، ألا من دعا إلى هذا الشعار فاقتلوه، ولو کان تحت عمامتی هذه خطبه 127». ترجمه: شما را برحذر می­دارم از تفرقه، جدا شونده از مردم طعمه شیطان است همچنانکه گوسفندی که از گله جدا شود، شکار گرگ خواهد شد. ای مردم! هرکس شما را به تفرقه خواند، او را بکشید حتی اگر زیر عمامه من باشد (یعنی حتی اگر خود من باشم). بنابراین از منظر علامه کاشف الغطاء، افق وحدت را باید چنان گسترده گرفت که حتی شامل اهل کتاب نیز باشد. او می­گفت: وحدت ایمان ما را به وحدت زبان می­خواند و وحدت زبان به ارتباط و ارتباط به برادری. که چنین برادری حتی بالاتر از برادر نسبی است. بنابراین نصرانی، یهودی، مجوس و صابئی که در خدمت زبان هستند و در سختی و تنگی یاور ما هستند و به دشمنان کمک نمی­کنند و از وطن ما حمایت می­نمایند، آنها برادران مسلمانان هستند. و در ذمه ایشان­اند و بایستی مورد حمایت قرار گیرند.هر چه برای مسلمین ارائه شود، آنها نیز باید بهره­مند باشند. کما اینکه قرآن مجید می­فرماید: « لا ینهاکم الله عن الّذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم وتقسطوا إلیهم إنّ  الله یحب المقسطین ممتحنه/8  فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم توبه/7». ایشان به روایتی استناد می­کردند که حضرت امیرالمؤمنین با مرد کهنسالی مواجه شد. پرسید او کیست؟ گفتند او نصرانی است. حضرت فرمود: او را به کار کشیده­اید و حالا که دیگر پیر شده، به او کار نمی­دهید، از بیت المال به او انفاق کنید.»

علامه مخالف عقیده کسانی بود که مردان دین باید دور از سیاست باشند.

می­گفت: «حرام، وأفضع من کلّ حرام أن یحارب المسلم أخاه المسلم من أی عنصر کان، ومن أی بلاد یکون» ترجمه: حرام است و بسیار حرمت دارد که مسلمانی با برادر مسلمان خود از هر قوم و سرزمینی که باشد جنگ کند.

او کشورهای اسلامی را از معاهده با کشورهای استعماری نهی می­کرد و حتی توصیه می­نمود که کشورهای اسلامی معاهده منع معاهده با دول استعماری باهم ببندند. تأکید او بر اتحاد تحت لوای لااله­الاالله، محمد رسول الله (ص) و اتحاد عملی بود. در زمینه تقریب مذاهب نامه­ای به شیخ محمد شلتوت نوشت:«در بعضی از کتابها کلماتی از شما یافتم که رضای الهی و صلاح امت در آن است. پس خدای را شکر نمودیم که در این امت و در این زمانه کسی هست که می­خواهد امت پراکنده را جمع کند و اتحاد کلمه ایجاد کند. حقیقت دین را بفهماند و برای اهل اسلام سلامتی به ارمغان آرد...». او از متفکران، علما و معتمدان می­خواست که دور از نفسانیت که منشاء اختلافات فرقه­ای و مذهبی شده است، فقط بصورت علمی در مورد مسایل بحث کنند و در این کار رعایت احترام متقابل و عواطف همدیگر را بنمایند. می­گفت به مردم بگویید که اختلافات بین فرقه­ای و مذهبی، تفاوت در اجتهاد است. هر مجتهدی بر اساس اجتهاد خویش به نتایجی رسیده است و ممکن است به خطا رفته یا درست نتیجه گرفته باشد. اختلاف در اجتهاد موجب گمراهی نیست.

در سال 1350 ق. یکصد و پنجاه نفر از شخصیتهای سیاسی و مذهبی کشورهای مسلمان از سراسر دنیا، در کنگره جهانی اسلام، گرد آمدند. مفتی بیت المقدس از سوی مجلس اعلای فلسطین، کاشف الغطاء را به شرکت در این گردهمایی فرا خواند. این در حالی بود که فلسطین هنوز اشغال نشده بود و بیش از هفتاد هزار نفر از مردم فلسطین به بیت المقدس آمده بودند تا از سخنان رهبران فرقه های اسلامی و شخصیتهای برجسته سیاسی و مذهبی کشورهای مسلمان بهره جویند. رشید رضا (نویسنده سنی مذهب تفسیر المنار) و علامه اقبال لاهوری نیز در این همایش بزرگ حضور داشتند. هر شب چند نفر از دانشمندان سخنرانی می کردند تا اینکه نوبت به جناب کاشف الغطا رسید. چکیده ای از سخنان وی را می خوانیم:

«از نخستین شبی که با این اجتماع بزرگ روبرو شدم پیوسته خود را در میان ترس و امید می بینم. گاه نسبت به این کنگره خوشبین هستم و گاه دلم شور می زند..... ترس من به چند دلیل است:

شرقیها، به ویژه مسلمانان مراد من برادران حاضر در این کنگره نیست از پایداری در هدف برخوردار نیستند. چه بسا مسلمانانی که حرکتی آتشین آغاز کردند ولی پس از مدتی حرکتشان به خاموشی گرایید.

اختلاف و جدایی از خصلتهایی است که در درون ما ریشه دوانیده و ما را بیچاره ساخته است. اختلاف اندیشه و آزادی فکر از ویژگیهای انسان است ....... اما مصیبت این است که اختلاف نظر به دشمنی بگراید...... مسلمانان برادران یگدیگرند. آیا برادر با برادر دشمنی می ورزد؟! ای یکتاپرستان ! یکی شوید. من پیش از این، دو کلمه گفتم که امیدوارم از سخنان ماندنی باشد. گفتم: گنبد اسلام بر دو پایه استوار است: کلمه توحید و توحید کلمه. ای مسلمانان! اگر سخن ما یکی نشود، با اسلام وداع کنیم...........

سومین بیماری ما این است که ما شرقیها عادت داریم به جای عمل، حرف بزنیم و در جایی که باید اندیشه خود را به کار بندیم، کارها را بدون فکر انجام می دهیم.

هر ملتی با سه چیز می تواند قیام کند: "مردم توانا، اندیشه درست و کوشش دایم».

کاشف الغطاء در طول سالیان دراز تدریس شاگردان بسیاری تربیت نمود. آیه الله العظمی سید محسن حکیم، آیه الله محمد جواد مغنیه (نویسنده معروف) و شهید آیه الله قاضی طباطبایی (امام جمعه تبریز) از شاگردان اویند. تولیت مدرسه علمیه «معتمد» با پیشینه یک قرن بر عهده خاندان کاشف الغطاء بود. این مکان که زمانی رونقی چشمگیر داشت به مرور زمان رو به خرابی نهاد اما ایشان آن را بازسازی کرد و رونقی تازه بخشید. کتابخانه مدرسه کاشف الغطاء از کتابخانه های بزرگ نجف بود که کتابهای خطی کمیابی در آن وجود داشت.

از سفرهای پربار کاشف الغطاء سفر حج ایشان بود. او در این سفر با دانشمندان اهل سنت حجاز به گفتگو نشست و آنها را به وحدت فرا خواند. «نزهه السمر و نهزه السفر» سفرنامه حج اوست. سپس به سوریه و لبنان رفت و مسلمانان را بر ترفندهای استعمارگران و راههای مبارزه با آنها آشنا کرد. با علمای شیعه و سنی سخن گفت. پرهیز از اختلاف و همکاری دانشمندان شیعه و سنی از سخنان اوست که با اندیشمندان در میان می گذاشت. کاشف الغطاء در لبنان ازدواج کرد. پس از ماهها اقامت در لبنان که به گفتگو با دانشمندان برجسته شیعه، سنی و مسیحی، نقد مقاله ها و فعالیتهای تبلیغی و علمی گذشت، به مصر رفت و به تدریس در « الازهر»، بزرگترین حوزه علمیه جهان اهل سنت پرداخت. او که نفوذ مسیحیت در مصر را احساس می کرد، با کشیشان درباره انجیل و مسیح (ع) سخن گفت و اسلام را به آنها معرفی کرد. «التوضیح فی بیان ما هو الانجیل و من هو المسیح» نوشته اوست که جلد اول آن در سال 1331 ق در «صیدا» چاپ شد. مجتهد جوان با شور و شعف وصف ناپذیری به تبلیغ فرهنگ شیعه و دعوت تمام مسلمانان به یکپارچگی در راه مبارزه با استعمار پرداخت.

کاشف الغطاء همانگونه که به وحدت دین و سیاست می‏اندیشید، به وحدت ملل اسلامی نیز توجه خاصی داشت و همواره در راه اعتلاء اسلام و دفاع از امت اسلامی تلاش می‏کرد و مردم را به رویاروئی با دشمنان اسلام در پرتو همکاری، هماهنگی، اتحاد و پرهیز از اختلافات فرا می‏خواند. در سال 1332 قمری جنگ جهانی اول آغاز شد، کاشف الغطاء همراه با گروهی از علماء، برای جهاد و جنگ با دشمنان اسلام، به «کوت» عزیمت کرد. اشعار این دانشمند و مرجع تقلید بزرگ تشیع گویای بینش عمیق او، به مسائل اجتماعی و سیاسی جهان می‏باشد و در آن مسلمانان را به اعتماد به نفس و مبارزه در برابر خود باختگیهای در برابر استعمارگران دعوت می‏کند. به هر حال این نابغه بزرگ که در فقه و فلسفه و کلام و تفسیر و کلام و حدیث استاد بود و با فکر و قلم خویش خدمات کم نظیری به فرهنگ و جامعه اسلامی انجام داده است.

شهید مطهری (ره) در خصوص اهمیت وحدت مسلمانان می‌نویسد:  «چه خوب گفته است علامه فقیه کاشف الغطاء «قد بنی الإسلام على دعامتین: توحید الکلمة، وکلمة التوحید. توحید الخالق وتوحید بین الخلائق » یعنی اسلام بر روی دو اصل و دو فکر بنا شده است. یکی اصل پرستش خدای یگانه است، دیگر اصل اتفاق و اتحاد جامعه اسلامی است».

در مقاله دکتر یحیی صفوی به نقل از مقاله آن علامه بزرگ آمده است: آیت الله کاشف الغطاء در رساله «کیف یتحد المسلمون» نکاتی را در همین زمینه به عنوان اصول عملی برای تحقق وحدت میان امت اسلامی عرضه می کند که محصول تفقه او و توجه وی به حقایق موجود در عالم اسلام بوده است. اهم این نکات عبارتند از:

 • ترویج این حقیقت که وحدت اسلامی وحدتی سیاسی است و حول مسأله­ی ولایت دور می­زند.

 • اساس تدین باید بر حقانیت باشد نه قومیت؛ توضیح اینکه گاه اعتقاد به فرقه­ای از فقه درست مانند عضو قبیله بودن یا از یک قوم خاص با نژاد و زبان خاص بودن است. لذا فرد به دین و فرقه خود درست مانند تعلقش به قوم و قبیله خود تعصب می­ورزد. باید حساب دین را از هرگونه تعصب قومی جدا کنیم.

 • وحدت در عقاید تنها حول عقیده  درست ارزش دارد. یعنی مطابق مسلک ها در امر وحدت نباید فرق را به سهل انگاری در انجام فرایض و به سوی تشابه در عمل دعوت کرد، بلکه باید گفت در زیر چتر وحدت سیاسی هر فرقه باید به دقیق­ترین صورت وظایف خود را با همان ملاک حقانیت کشف و دقیقاً عمل کند. چون حقانیت  ملاک است، این امر خود باعث سیر افراد فِرق به سوی فرقه ناجیه یا عقیده صحیح می­شود.

 • لزوم تسامح در تحمل عقاید مختلف ؛ این امر هم در سطح داخلی فرقه­ها ضروری است و هم در روابط بین فِرق. اگر فردی یا گروهی از یک فرقه به پیروی فرقه دیگر رفتند یا در بعضی عقاید تمایل به آراء فرقه دیگر یافتند، اصحاب آن فرقه نباید چنین فردی را طرد کنند، بل که باید امکان آن را بدهند که پیروان هر مذهبی در کشف عقاید براساس حقانیت عمل کنند. در سطح بین فِرق هم باید از هرگونه تکفیر و تفسیق اجتناب شود . عدم تسامح تنها در جایی جایز است که اتحاد سیاسی در خطر باشد، وگرنه در هر سطح دیگر باید اختلافات فکری فرقه­ها از سوی یکدیگر محترم شمرده شود .

در روزشمار سازمان اسناد و کتابخانه ملی، سندی بدین شرح موجود است:

عنوان سند: گزارش وزیر مختار ایران در عراق دربارة فتوای حجت الاسلام کاشف الغطاء

شرح سند: در این گزارش اعلام شده که حجت الاسلام کاشف الغطاء از علمای مبرز شیعه فتوایی صادر کرده که در جراید منعکس شده و در آن فروش اراضی عربی را به یهودیان تحریم کرده است. وی فروش زمین به یهودیان را معادل با تخریب خانة خدا اعلام کرده و خواهان جلوگیری اولیای امور از این معاملات شده است.

شمارة سند: 260/32- 116001

تاریخ سند: 15/11/1324 ش.

سرانجام دوشنبه 18 ذیقعده 1373 هجری در شهر «کرند غرب» - در نزدیکی کرمانشاه - ایران چشم از جهان فرو بست، پیکر او را به بغداد انتقال دادند، و از آنجا برای خاکسپاری به «دار السلام» نجف اشرف بردند.



[1] http://www.taghrib.org/arabic/nashat/elmia/markaz/nashatat/elmia/matboat/resalataltaghrib/05/10.htm

انتخاب بین گوساله پرستی و تفرقه

در وبلاگ وزین عطای کثیر مطلبی با عنوان تفرقه آورده شده بود که بسیار مناسب موضوع مورد نظر این وبلاگ است. ضمن تشکر از زحمات نویسنده محترم و با کسب اجازه از محضر آن بزرگوار عین مطلب بحضور تقدیم  می­گردد.

قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا«92» أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی «93» قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی «94» (سوره مبارکه طه)
(موسى) گفت: «اى هارون! چرا هنگامى که دیدى آنها گمراه شدند«92»...از من پیروى نکردى؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودى؟! «93» (هارون) گفت: «اى فرزند مادرم!  ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به کار نبستى!«94»

این آیات بیانگر آن بخش از داستان هستند که حضرت موسی علیه السلام پس از چهل شب مناجات با خدا باز می گردد و می بیند که مردم به پیروی از سامری گوساله پرست شده اند. در ادامه ایشان عتابی به حضرت هارون می کنند و حضرت هارون نیز پاسخ جالبی می فرمایند.

مرحوم علامه طباطبایی در جلد 14 ترجمه تفسیر المیزان در ذیل این آیات می فرمایند:
موسى در عتاب به هارون گفت : «چه چیز تو را از پیروى طریقه و روش من که جلوگیرى قوم از ضلالت و غیرت به خرج دادن در راه خدا است باز داشت ، آیا دستور مرا عصیان کردى که گفته بودم سبیل مفسدان را پیروى مکن ؟»

...جمله «إنى خشیت ان تقول فرقت بین بنى اسرائیل ولم ترقب قولى» تعلیل مطلبى است که حذف شده و حاصل آن مطلب این است که اگر مى خواستم از پرستش ‍ گوساله جلوگیرشان شوم و مقاومت کنم هر چند به هر جا که خواست منجر شود، مرا جز عده مختصرى اطاعت نمى کردند، و این باعث مى شد بنى اسرائیل دو دسته شوند، یکى مؤمن و مطیع و دیگرى مشرک و نافرمان و این دو دستگى باعث مى شد که وحدت کلمه شان از بین برود و اتفاق ظاهرى شان جاى خود را به تفرقه و اختلاف بسپارد و چه بسا کار به کشتار هم مى انجامید. لذا به یاد سفارش تو افتادم که مرا دستور به اصلاح دادى و فرمودى : «اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین» و لذا ترسیدم وقتى که بر مى گردى تفرقه و دو دستگى قوم را ببینى اعتراض کنى که رعایت سفارش مرا نکردى و میان بنى اسرائیل تفرقه افکندى.
این آن عذرى است که هارون به آن تمسک جست ، و موسى علیه السلام عذرش را پذیرفت. هم او را و هم خود را دعا کرد که دعایش در سوره اعراف چنین آمده : «رب اغفرلى ولاخى و ادخلنا فى رحمتک و انت ارحم الراحمین».

در جلد 13 تفسیر نمونه نیز در مورد این آیات آمده: « هارون مى خواهد بگوید من اگر اقدام به درگیرى مى کردم ، بر خلاف دستور تو بود، و حق داشتى مرا مؤاخذه مى کردى . و به این ترتیب هارون بى گناهى خود را اثبات کرد.»

حضرت آیت الله امجد حفظه الله در مورد این آیات می فرمودند با توجه به این که حضرت هارون خود پیامبر الهی بوده، عملش بر اساس حجت بوده و لذا از این استدلال می توان دریافت که تفرقه از گوساله پرستی بدتر است.

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در بیان نورانی خود که در خطبه 175 نهج البلاغه آمده در مورد تفرقه این طور می فرمایند: ... فَإِیَّاکُمْ وَالتَّلَوُّنَ فِی دِینِ اللهِ، فَإِنَّ جَمَاعَةً فِیَما تَکْرَهُونَ مِنَ الْحَقّ، خَیْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِیَما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ، وَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی، وَلاَ مِمَّنْ بَقِیَ...
... پس مبادا در دین دورویی ورزید، که همبستگی و وحدت در راه حق گرچه (کراهت داشته باشید) از پراکندگی در راه باطل (گرچه مورد علاقه شما باشد) بهتر است. زیرا خداوند سبحان نه به گذشتگان و نه آیندگان چیزی را با تفرقه عطا نفرموده است...

پایان آنچه از عطای کثیر نقل شد.

اما حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به نقل سلیم بن قیس هلالی، در پاسخ سؤال اشعث بن قیس کندی مبنی بر اینکه چرا حضرت در مقابل ابوبکر و عمر شمشیر نکشید به همین آیه استناد می­جوید و پس از مقدماتی می­فرماید: «مقصود پیامبر ص این بود که موسی ع وقتی هارون ع را جانشین خود در میان مردم قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و یارانی پیدا کرد با آنان جهاد نماید، و اگر یارانی پیدا نکرد خودداری کند و خون خود را حفظ نماید و بین آنان تفرقه نیاندازد. من هم ترسیدم برادرم پیامبر ص همین سخن را به من بگوید که: چرا بین امت تفرقه انداختی و مراعات سخن مرا نکردی؟ در حالیکه با تو عهد کرده بودم که اگر یارانی نیافتی دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و شیعیانت را حفظ کنی.»

۴- اگر یاورانی داشتم...

سؤال: گفته شده است که اگر 10، 40 یا 100 نفر یاور برای حضرت علی علیه السلام بود ایشان قیام می­کرد  وحق خود را می­گرفت.

اگر هدف صرفاً احراز مقام خلافت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود، آیا نمی­شد چند مبارز استخدام کرد و با برنامه حساب شده ترور برخی افزاد کلیدی به هدف رسید؟

نمی­شد ارتش پاتیزانی کوچکی تشکیل داد و با برنامه حساب شده امهات جریان حاکم را ترور کرد و حکومت علوی تشکیل داد؟ آیا واقعاً فقدان مبارز به تعداد کافی دلیل عدم اهتمام عملی حضرت به جنگ بود؟

آیا نمی­شد به ظاهر با حکومت وقت همراهی کرد و در وقت مناسب طرح براندازی اعمال کرد؟ چه اشکالی دارد که با برنامه حساب شده، حکومت مثل ابوبکر درهم ریخته و مثل علی علیه السلام حکومت را به دست بگیرد؟

آن یاورانی که در کلام حضرت به بیانهای مختلف وارد شده و حسرت از نداشتن آنها بوده، فقط دغدغه نیروی جنگی بود؟ حضرت فقط جنگاور کم داشتند؟ نمی­شد کسی را اجیر کرد؟ حضرت به دنبال که بود؟

شاید این یاوران نه جنگجویان که هم­مکتبان و معتقدان به ولایت علوی بودند. افرادی که ایمان راسخ به این امر داشته باشند که جز در سایه­سار لوای ولوی امیرالمؤمنین مأمنی در دنیا و آخرت وجود ندارد. و نیل به عبودیت حضرت حق سبحانه و تعالی چیزی جز کمر خدمت بستن به امر ولایی مولا علی علیه السلام نیست. آری علی علیه السلام به لحاظ تعدد سلمان و مقداد دچار کمبود شدید بودند.

موقعیت بسیار پیچیده بود.

باید حق را گفت.

نباید هزینه گرفتن خلافت، تفرقه مسلمین باشد.

مرتدان هم عصر با رحلت نبی مکرم اسلام را چه باید کرد؟

ولایت بر خروج کنندگان بر سنن و کلام نبوی چگونه امکان پذیر است؟

...

...

حضرت بیعت کرد. زمانی­که حجم زیادی توهین به ساحت ایشان و همسر ارجمند ایشان وارد شده بود. شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اگر برای شیعیان آن حضرت امری دردناک و طاقت فرسا بود، یقیناً برای حضرت کوبنده­تر، خردکننده­تر و سهمگین­تر بود. در تاریخ نقل است که تا فاطمه زنده بود، حضرت بیعت نکرد. ولی پس از شهادت ایشان، حضرت علی علیه السلام با ابوبکر بیعت کرد. در برخی روایات تاریخی آمده که حضرت را تهدید به مرگ نمودند ولی آیا ترس می­تواند به آستان فلک­گستر علی ابن ابیطالب بار یابد؟ آتش تهدیدها و هجمه­ها همه قبل شهادت بانو بود. وقتی بانو شهید شد، دیگر حضرت چه داشت که ترس از دست دادنش را داشته باشد؟ او که در جنگها همیشه به رو جنگیده و هیچگاه پشت به دشمن نکرده است. او که حیدر کرار است.

مولی جان! خودت بیعت کردی، اصحاب را چرا سفارش به بیعت نمودی؟ جالب است که به اذن حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اصحاب تراز اول ایشان در دوران حکومت خلفا به سمتهای مختلف نائل شدند (استانداری و فرماندهی نظامی و...) و دلسوزانه به خلفا خدمت کردند. خود حضرت در موقعیتهای مختلف که می­توانست اقتدار خلیفه را فروبپاشد و یا به دره سقوط هدایت کند، هیچگاه خیانت نکرد.

ناصحانه­ترین، بی­چشمداشت­ترین، بی­مزدترین، دقیق­ترین و صحیح­ترین پیشنهادها را به خلفا ارائه کرد. خلفا چنان خاطرشان بر بیعت علی استوار بود که حساسترین مسائلشان را با ابوالحسن مطرح می­کردند.

آیا امیرالمؤمنین تفسیر فرما که چه کرده­ای.

میلاد پروفروغ سید اولیاء و اوصیاء مولی العارفین امیرالمؤمنین مبارک.

3 وحدت در کلام مولا علی ع

در خطبه 192 نهج البلاغه که انصافاً خطبه پرمغز و مفصلی است، در فرازی آمده است: «فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانُوا حَیْثُ کَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ الْأَیْدِی مُتَرَادِفَةً وَ السُّیُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ الْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ الْعَزَائِمُ وَاحِدَةً أَ لَمْ یَکُونُوا أَرْبَاباً فِی أَقْطَارِ الْأَرَضِینَ وَ مُلُوکاً عَلَى رِقَابِ الْعَالَمِینَ

فَانْظُرُوا إِلَى مَا صَارُوا إِلَیْهِ فِی آخِرِ أُمُورِهِمْ حِینَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَةُ وَ اخْتَلَفَتِ الْکَلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِینَ وَ قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ کَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ وَ بَقِیَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِیکُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِین‏»

ترجمه آقای دکتر علی­اکبر احمد پور در کتاب امام علی ع و همگرایی اسلامی در عصر خلافت (انتشارات بوستان کتاب، 1377): «پس بنگرید چسان می­نمودند، آنگاه که گروه­ها فراهم بودند، و همگان راه یک آرزو را می­پیمودند و دلها راست بود و با هم سازوار و دستها یکدیگر را مددکار، شمشیرها به یاری هم آخته و دیده­ها به یک سو دوخته و اراده­ها در پی یک چیز تاخته. (در چنین حال) آیا مهتران سراسرزمین نبودند و به جهانیان پادشاهی نمی­نمودند!؟

پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید وقتی میانشان جدایی افتاد و الفت به پراکندگی انجامید و سخنها و دلهاشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند و به حزبها گراییدند و خدا لباس کرامت را از تنشان بیرون آورد و نعمت فراخ خویش را از دستشان بدر کرد و داستان آنان میان شما ماند و آن را برای پند گیرنده عبرت گردانید.»

 

 بدون پینوشت.

۲ اختلاف حدیث

آخرین حدیث در جلد اول کتاب الاحتجاج شیخ طبرسی، حدیث 146 نقل از امام صادق ع است که امیرالمؤنین علی ع خطبه­ای ایراد کردند و به تشریح فتنه­های پس از رسول اکرم ص و اقسام روایات از آن حضرت پرداختند. ایشان فرمودند:

«عن مسعدة بن صدقة عن جعفر بن محمد ع قال خطب أمیر المؤمنین ع فقال سمعت رسول الله ص یقول کیف أنتم إذا لبستم الفتنة ینشأ فیها الولید و یهرم فیها الکبیر و یجری الناس علیها حتى یتخذونها سنة فإذا غیر منها شی‏ء قیل أتى الناس بمنکر غیرت السنة ثم تشتد البلیة و تنشأ فیها الذریة و تدقهم الفتن کما تدق النار الحطب و کما تدق الرحى بثقالها یتفقه الناس لغیر الدین و یتعلمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا بعمل الآخرة ثم أقبل أمیر المؤمنین ع و معه ناس من أهل بیته و خاص من شیعته فصعد المنبر فحمد الله و أثنى علیه و صلى على النبی ص ثم قال لقد عمل الولاة قبلی بأمور عظیمة خالفوا فیها رسول الله متعمدین لذلک و لو حملت الناس على ترکها و حولتها إلى مواضعها التی کانت علیها على عهد رسول الله لتفرق عنی جندی حتى أبقى وحدی‏ إلا قلیلا من شیعتی الذین عرفوا فضلی و إمامتی من کتاب الله و سنة نبیه ص أ رأیتم لو أمرت بمقام إبراهیم ع فرددته إلى المکان الذی وضعه فیه رسول الله و رددت فدک إلى ورثة فاطمة س و رددت صاع رسول الله و مده إلى ما کان و أمضیت إلى قطائع کان رسول الله ص أقطعها للناس سنین و رددت دار ابن جعفر بن أبی طالب إلى ورثته و هدمتها و أخرجتها من المسجد و رددت الخمس إلى أهله و رددت قضاء کل من قضى بجور و رددت سبی ذراری بنی تغلب و رددت ما قسم من أرض خیبر و محوت دیوان العطاء و أعطیت کما کان یعطی رسول الله ص لم أجعلها دولة بین الأغنیاء و الله لقد أمرت الناس أن لا یجمعوا فی شهر رمضان إلا فی فریضة فنادى بعض أهل عسکری ممن یقاتل و سیفه معی أنعى الإسلام و أهله غیرت سنة عمر و نهى أن یصلى فی شهر رمضان فی جماعة حتى خفت أن یثور فی ناحیة عسکری على ما لقیت و لقیت هذه الأمة من أئمة الضلالة و الدعاة إلى النار و أعظم من ذلک سهم ذوی القربى الذی قال الله تبارک و تعالى فیه وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و ذلک لنا خاصة إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ نحن و الله غنی بذوی القربى الذین قرنهم الله بنفسه و نبیه و لم یجعل لنا فی الصدقة نصیبا أکرم الله سبحانه و تعالى نبیه و أکرمنا أن یطعمنا أوساخ أیدی الناس فقال له رجل إنی سمعت من سلمان و أبی ذر و المقداد أشیاء فی تفسیر القرآن و الروایة عن النبی ص و سمعت منک تصدیق ما سمعت منهم و رأیت فی أیدی الناس أشیاء کثیرة فی تفسیر القرآن و الأحادیث عن النبی ص و أنتم تخالفونهم و تزعمون أن ذلک باطل فترى الناس یکذبون متعمدین على النبی ص و یفسرون القرآن بآرائهم قال فأقبل علی ع علیه فقال له سألت فافهم الجواب إن فی أیدی الناس حقا و باطلا و صدقا و کذبا و ناسخا و منسوخا و خاصا و عاما و محکما و متشابها و حفظا و وهما و قد کذب على رسول الله و هو حی حتى قام خطیبا فقال أیها الناس قد کثرت علی الکذابة فمن کذب علی متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار و إنما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس رجل منافق مظهر للإیمان متصنع بالإسلام لا یتأثم و لا یتحرج یکذب على رسول الله ص متعمدا فلو علم الناس أنه منافق کاذب لم یقبلوا منه و لم یصدقوا قوله و لکنهم قالوا صاحب رسول الله رآه و سمع منه و لقف عنه فیأخذون بقوله و قد أخبرک الله تعالى عن المنافقین بما أخبرک و وصفهم بما وصفهم به لک ثم بقوا بعده ص فتقربوا إلى أئمة الضلالة و الدعاة إلى النار بالزور و البهتان فولوهم الأعمال و جعلوهم حکاما على رقاب الناس و أکلوا بهم الدنیا و إنما الناس مع الملوک و الدنیا إلا من عصم الله تعالى فهذا أحد الأربعة و رجل سمع من رسول الله ص شیئا لم یحفظه على وجهه فوهم فیه و لم یتعمد کذبا فهو فی یدیه و یرویه و یعمل به و یقول إنما سمعت من رسول الله ص فلو علم المسلمون أنه وهم فیه لم یقبلوه منه و لو علم هو أنه کذلک لرفضه و رجل ثالث سمع من رسول الله ص شیئا یأمر به ثم نهى عنه و هو لا یعلم أو سمعه نهى عن شی‏ء ثم أمر به و هو لا یعلم فحفظ المنسوخ و لم یحفظ الناسخ فلو علم أنه منسوخ لرفضه و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنه منسوخ لرفضوه و آخر لم یکذب على الله و لا على رسوله مبغض للکذب خوفا لله تعالى و تعظیما لرسول الله ص و لم یهم به بل حفظ ما سمع على وجهه فجاء به على ما سمعه لم یزد فیه و لم ینقص منه و حفظ الناسخ فعمل به و حفظ المنسوخ و جنب عنه و عرف الخاص و العام فوضع کل شی‏ء موضعه و عرف المتشابه و المحکم و قد کان یکون من رسول الله ص الکلام له وجهان فکلام خاص و کلام عام فیسمعه من لا یعرف ما عنى الله تعالى به و لا ما عنى به رسول الله ص فیحمله السامع و یوجهه على غیر معرفة بمعناه و لا ما قصد به و ما خرج من أجله و لیس کل أصحاب رسول الله ص یسأله و یستفهمه حتى أن کانوا لیحبون أن یجی‏ء الأعرابی أو الطاری فیسأله ص حتى یسمعوا کلامه و کان لا یمر بی من ذلک شی‏ء إلا سألته عنه و حفظته فهذه وجوه ما علیه الناس فی اختلافهم و عللهم فی روایاتهم»

از رسول خدا ص شنیدم که می­فرمود: شما چگونه خواهید بود وقتی گرفتار فتنه­ای شوید که در آن محیط اطفال، جوان شوند (اشاره به طولانی بودن دوران فتنه) و پیران آن فرسوده گردند. طوریکه برخی آن را از سنت برشمارند و اگر آنرا تغییر دهند، گویند که چیز منکری آورده است. سنت تغییر یابد و گرفتاری شدید گردد. زن و بچه به اسیری گرفتار شوند و آن فتنه همچون آتشی که هیزم را دربرمی­گیرد ایشان را گرفته و می­سوزاند و مانند سنگ زیرین آسیاب تمام درد را می­چشند. مردم به غیر دین تفقه کنند. و بدون عمل تنها می­آموزند و دنیا را با عمل به آخرت طلب می­کنند[1].

سپس امیرالمؤمنین علی ع در حالیکه گروهی از اهل بیت و شیعیان خاص آن حضرت وی را همراهی می­کردند بر منبر رفته و پس از حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبر اکرم ص فرمود[2]:

والیان پیش از ما متصدی کارهایی بزرگ و امور عظیمی شدند و از روی عمد با رسول خدا ص مخالفت ورزیدند و اگر من مردم را از آن منع و امر به ترک آن کنم، و بخواهم ایشان را به همانجایی که رسول خدا ص خواسته بود برگردانم، تمام لشکرم از اطراف من پراکنده شوند[3]. تا جایی که فقط من و معدودی از شیعیان من باقی بمانیم. همانها که به فضل و امامت من از کتاب خدا و سنت پیامبر ص معرفت یافته­اند. فکر می­کنید اگر من شما را امر کنم که مقام ابراهیم ع را به همانجا که رسول خدا ص گذارده بود برگردانید. فدک را به ورثه فاطمه س رد کنید. صاع و مدّ رسول خدا ص را به همان میزان سابق برگردانید. امر کنم که زمینهایی که خود پیغمبر ص برای افراد مشخصی قرار داده بود به ایشان پس دهید. خانه جعفر بن ابیطالب ع را به ورثه­اش باز پس داده و آنرا خراب نموده و از مسجد خارج کنم. خمس را به اهل آن بدهم و هر قضای به جور را (به صاحبش) رد کنم. و زن و بچه اسیر بنی تغلب را آزاد کنم و آنچه از زمین خیبر تقسیم شده همه را برگردانم و دیوان عطا را تعطیل کرده و همانند رسول خدا عطا نمایم و آنرا به دست توانگران قرار ندهم چه خواهد شد؟

به خدا سوگند به مردم فرمان دادم که در ماه رمضان جز نمازهای واجب را به جماعت نخوانند که یکی از افراد جنگجوی لشکرم که شمشیرش با ما بود فریاد زد: «اسلام و اهل آن هلاک شد. سنت عمر تغییر یافت. او (علی ع) از اقامه نماز جماعت در رمضان نهی کرد». تا اینکه ترسیدم نکند در ناحیه­ای از لشکرم بر من شورش شود. بار خدایا از این همه گرفتاری که از جانب سران گمراهی و داعیان به آتش به من و این امت رسیده تنها به تو شکایت می­آورم.

و بالاتر از همه سهم ذوی القربی است که خداوند درباره آنها فرموده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ» و این تنها مختص ما است. « إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ – انفال 41» به خدا که منظور از ذوی القربی مائیم. همانها که خداوند ایشان را مقرون به خود و پیامبرش فرموده. پس فرمود: برای ما در صدقه هیچ نصیبی قرار نداد. خداوند سبحان پیامبر خود و ما را اکرام داشت از اینکه به ام اوساخ اموال مردم را بخوراند.

مردی پرسید: من چیزهای بسیاری از قرآن و روایات نبوی از سلمان و ابوذر و مقداد شنیده­ام که با آنچه در نزد مردم است مغایر می­باشد و باز از شما چیزی در تصدیق آنچه شنیده­ام می­شنوم. و در دست مردم مطالب بسیاری از تفسیر قرآن  و احادیث نبوی که شما با آنها مخالفید و همه را باطل می­دانید. آیا معتقدید که مردم عمداً به رسول خدا ص دروغ می­بندند و قرآن را به آراء خود تفسیر می­کنند؟!

آن حضرت متوجه من شد و فرمود: پرسشی کردی اکنون پاسخش را بفهم. همانا نزد مردم حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، حفظ و وهم، همه هست[4]. در زمان آن حضرت مردم به ایشان دروغ می­بستند[5] تا آنکه میان آنها برخاست و فرمود: «ای مردم همانا دروغ بندان بر من زیاد شده­اند هر که عمداً به من دروغ ببندد باید جای نشستن خود را در آتش بیابد.»

همانا حدیث از طریق 4 نوع فرد به تو می­رسد که پنجمی ندارد:

  1. فرد منافقی که تظاهر به ایمان می­کند و اسلام ساختگی دارد و از روی عمد در دروغ بستن به پیامبر اکرم ص پروان ندارد و آنرا گناه نمی­شمارد. اگر مردم بدانند که او منافق و دروغگو است از او نپذیرفته و تصدیقش نمی­کنند. لیکن مردم می­گویند این مرد همراه پیامبر ص بوده، او را دیده و از او شنیده و از او گرفته. پس مردم از او (حدیث) اخذ می­کنند و از حالش خبر ندارند در صورتیکه خداوند پیامبرش ص را از حال منافقین خبر داده و ایشان را وصف نموده. پس اهل نفاق پس از وفات پیامبر اکرم ص زنده مانده و به رهبران گمراهی و جماعتی که مردم را با باطل و تهمت به دوزخ خوانند پیوستند. آنان پستهای حساس به ایشان دادند و بر گردن مردم سوارشان کردند و به وسیله آنان دنیا را به دست آوردند زیرا مردم همراه زمامداران و دنبال دنیا می­روند مگر آنرا که خدا نگهدارد. این یکی از چهار نوع.
  2. کسی که چیزی از حضرت رسول شنیده ولی آنرا درست نفهمیده و به غلط رفته ولی قصد دروغ نداشت. آن حدیث در دست اوست. به آن معتقد است و عمل می­کند و به دیگران می­رساند و می­گوید من این را از رسول خدا ص  شنیدم اگر مسلمین بدانند که او غلط رفته از او نخواهند پذیرفت و اگر هم خودش بداند اشتباه کرده، آنرا رها کند.
  3. شخصی که چیزی از آن حضرت شنیده که به آن امر می­فرمود سپس پیغمبر از آن امر نهی کرده و او آگاه نگشته است. یا نهی چیزی را پیغمبر ص شنیده، سپس آن حضرت ص به آن امر فرموده و او اطلاع نیافته است. پس او منسوخ را حفظ کرده و ناسخ را حفظ نکرده. اگر او بداند منسوخش را ترک می­کند و اگر مسلمین هنگام شنیدند بدانند که منسوخ است، ترکش کنند.
  4. شخصی که بر خدا پیامبر ص دروغ نبسته و دروغ را از ترس خدا و احترام پیغمبر ص مبغوض دارد. و هیچ قصدی هم به آن ندارد (فراموشش نکرده) بلکه آنچه شنیده را چنانکه بوده حفظ کرده و همچنانکه شنیده نقل کرده. به آن نیافزوده و از آن کم نکرده است. ناسخ را حفظ کرده و بدان عمل کرده و منسوخ را شناخته و از آن دوری کرده. عام و خاص را دریافته و هر کدام را در موضع خود قرار داده و به محکم و متشابه واقف است.

گاهی کلام رسول خدا ص دو وجه داشت: سخن عام و سخن خاص. گاهی فردی آن را می­شنید که هیچ شناختی از آنچه منظر خدا و پیامبر ص بود نداشت، آنرا حمل نموده و بدون معرفت به معنی و قصد آن، و اینکه دلیل آن سخت چه بوده، همه و همه را توجیه می­کرد. تمام اصحاب رسول خدا ص از آن حضرت نمی­پرسیدند و فهمجویی نمی­کردند. دوست داشتند فردی بیابانی و رهگذر بیاید و از پیغمبر ص بپرسد تا آنان بشنوند[6] و تنها من بودم که تمام مطالب را پرسیده و حفظ می­داشتم[7].

بهمین دلیلهاست که اختلاف در روایات و تفسیر آن وجود دارد.



[1] علایم زمانه فتنه از زبان حضرت رسول اکرم ص. دین تا جایی لازم است که نمازی یا عملی را یادمان دهد که بتوانیم با آن فلان منصب یا شغل یا معامله را به دست بیاوریم. دین تا جایی لازم است که به سبب اوراد و وان­یکاد خوانی و ... حتی چشم ما را هم فوت نکنند. القصه.

[2] پس آنچه در ادامه می­آید در یک محفل خصوصی و برای خواص شیعیان و اهل بیت گفته شده است. در نتیجه بی­پرده­تر است و در بعضی قسمتها هر آنچه به ذهن حضرت خطور کرده نیز بیان شده مانند جایی که می­فرماید: .... شد، ترسیدم که ...

[3] وقتی چیزی حتی خلاف سنت نبوی عرف شده است، حضرت به مبارزه مستقیم نمی­رود. هر چند که جاعل آن تغییر، و نیت او را می­داند و می­شناسد. جالب اینکه حضرت در ادامه 15 مورد از تغییر در سنت و دخل و تصرف در اموال بیت المال و حق الناس و شعائر الهی و ... بر می­شمرد که شاید هیچکدام قابل اغماض نباشد. ولی حضرت فقط برای ممانعت از تفرقه مسلمین به آنها فرصت می­دهد. و بسایر نکته قابل تعمقی است که در برخی روایات در ادامه ماجرای نمازهای مستحبی رمضان المعظم آن هم بصورت جماعت، که دامنه اعتراضات مردمی شدت می­گیرد  و با اصرار خواهان معرفی امام جماعت بدین منظور بودند و از سویی حضرت دستور داده بودند مه مساجد را ببندند و از چنین بدعتی ممانعت شود، حضرت می­فرماید: «دعوهم و ما یریدون لیصلی بهم من شاؤوا - وسائل‏الشیعة ج : 8 ص : 48» رهایشان کن هر کاری دوست دارند بکنند و با هر که می­خواهند نماز گزارند. و این آیه را خواندند : وَ مَنْ... یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیرا

[4] قابل توجه افرادی نظیر بنده که به صرف درست بودن سند یک حدیث آن را قول النبی ص برمی­شمرند و بالای منابر و ... آن را نقل می­کنند. الهی قلبی ممتحن به ایمان به ما عطا فرما تا وزن  و عمق احادیث و آیات را بفهمیم و به آن عمل نماییم.

[5] اگر در زمان حیات حضرت چنین بوده، وای به حال کسی که بعد از دوران ممانعت از نقل حدیث – از ابتکارات شیخ ثانی – بخواهد از غیر معصوم ع حدیث دریافت کند.

[6] آیا کسر شأن برای ایشان بود که بپرسند تا یاد بگیرند؟ اما جالب است همه صحابی پس از وفات حضرت رسول اکرم ص آنچه خود پندار داشتند را به نام معارف نبوی به خورد مردم دادند و هیچگاه اعتراف نکردند که من خودم این مسئله را درست نفهمیده بودم. مگر می­توان گفت که 15 سال در حضور ایشان بودم و باز هم متوجه نشدم ولی به فتوا دادن که می­رسد، از علی بین ابیطالب ع عقب نمی­مانم.

[7] قربان عشق تو مولا جان به اخذ معارف از لبهای دردانه عالم. تو پرسیدی و جواب گرفتی و گفتی بپرسید که جواب دهم ولی ما نیز انگار منتظر بودیم که مردی بیابانی بیاید و بپرسد تا بلکه ما نیز فهم کردیم.

1مناظره امام هادی با یحیی ابن اکثم

به عنوان شروع کار به حدیثی از کتاب الاحتجاج (ج 2 صص449-446) استناد می­جویم. این حدیث را اولین بار در کتاب «امامان شیعه و وحدت اسلامی» تألیف آقای علی آقانوری (انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب – چاپ اول 1387) مشاهده کردم ولی بعد در کتاب احتجاج نیز همان حدیث را یافتم. ترجمه ارائه شده نیز با اندکی تغییرات از کتاب آقای آقانوری تقدیم می­شود. البته برخی فقرات در ترجمه آقای آقانوری نیامده بود که حقیر سعی در ترجمه آن نمودم.

و روی أن المأمون بعد ما زوج ابنته أم الفضل أبا جعفر کان فی مجلس و عنده أبو جعفر ع و یحیى بن أکثم و جماعة کثیرة فقال له یحیى بن أکثم ما تقول یا ابن رسول الله فی الخبر الذی روی أنه نزل جبرئیل ع على رسول الله ص و قال یا محمد إن الله عز و جل یقرئک السلام و یقول لک سل أبا بکر هل هو عنی راض فإنی عنه راض‏

فقال أبو جعفر ع لست بمنکر فضل أبی بکر و لکن یجب على صاحب هذا الخبر أن یأخذ مثال الخبر الذی قاله رسول الله ص فی حجة الوداع قد کثرت علی الکذابة و ستکثر بعدی فمن کذب علی متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار فإذا أتاکم الحدیث عنی فاعرضوه على کتاب الله و سنتی فما وافق کتاب الله و سنتی فخذوا به و ما خالف کتاب الله و سنتی فلا تأخذوا به و لیس یوافق هذا الخبر کتاب الله قال الله تعالى وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ فالله عز و جل خفی علیه رضاء أبی بکر من سخطه حتى سأل عن مکنون سره هذا مستحیل فی العقول ثم قال یحیى بن أکثم و قد روی أن مثل أبی بکر و عمر فی الأرض کمثل جبرئیل و میکائیل فی السماء فقال و هذا أیضا یجب أن ینظر فیه لأن جبرئیل و میکائیل ملکان لله مقربان لم یعصیا الله قط و لم یفارقا طاعته لحظة واحدة و هما قد أشرکا بالله عز و جل و إن أسلما بعد الشرک فکان أکثر أیامهما الشرک بالله فمحال أن یشبههما بهما قال یحیى و قد روی أیضا أنهما سیدا کهول أهل الجنة فما تقول فیه فقال ع و هذا الخبر محال أیضا لأن أهل الجنة کلهم یکونون شبانا و لا یکون فیهم کهل و هذا الخبر وضعه بنو أمیة لمضادة الخبر الذی قاله رسول الله ص فی الحسن و الحسین ع بأنهما سیدا شباب أهل الجنة فقال یحیى بن أکثم و روی أن عمر بن الخطاب سراج أهل الجنة فقال ع و هذا أیضا محال لأن فی الجنة ملائکة الله المقربین و آدم و محمد و جمیع الأنبیاء و المرسلین لا تضی‏ء الجنة بأنوارهم حتى تضی‏ء بنور عمر

فقال یحیى و قد روی أن السکینة تنطق على لسان عمر فقال ع لست بمنکر فضل عمر و لکن أبا بکر أفضل من عمر فقال على رأس المنبر إن لی شیطانا یعترینی فإذا ملت فسددونی فقال یحیى قد روی أن النبی ص قال لو لم أبعث لبعث عمر فقال ع کتاب الله أصدق من هذا الحدیث یقول الله فی کتابه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ فقد أخذ الله میثاق النبیین فکیف یمکن أن یبدل میثاقه و کل الأنبیاء ع لم یشرکوا بالله طرفة عین فکیف یبعث بالنبوة من أشرک و کان أکثر أیامه مع الشرک بالله و قال رسول الله ص نبئت و آدم بین الروح و الجسد فقال یحیى بن أکثم و قد روی أیضا أن النبی ص قال ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب‏

فقال ع و هذا محال أیضا لأنه لا یجوز أن یشک النبی ص فی نبوته قال الله تعالى اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ فکیف یمکن أن تنتقل النبوة ممن اصطفاه الله تعالى إلى من أشرک به قال یحیى روی أن النبی ص قال لو نزل العذاب لما نجا منه إلا عمر فقال ع و هذا محال أیضا لأن الله تعالى یقول وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ فأخبر سبحانه أنه لا یعذب أحدا ما دام فیهم رسول الله ص و ما داموا یستغفرون

 در یکی از محافل مأمون با حضور امام هادی علیه السلام و یحیی بن اکثم – از علمای اهل جماعت (به اصطلاح سنی) – از فضائل خلفا سخن به میان آمد. یحیی روایتی مطرح کرد که: جبرئیل از طرف خداوند بر رسول الله (ص) نازل شد و گفت: ای محمد، الله عز و جل به تو سلام می­رساند و می­گوید: از ابوبکر بپرس که آیا از من راضی است؟‏ من که از او راضی هستم.

حضرت فرمود: من منکر فضل ابوبکر نیستم ولی کسی که این روایت را نقل کرده است می­بایست به این روایت از رسول خدا (ص) نیز توجه می­کرد که همه حدیث شناسان صحت آن را پذیرفته­اند: آن حضرت در حجه الوداع فرمود: نسبت دادن سخنان دروغ به من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد. کسانی که بر من دروغ می­بندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. پس اگر حدیثی از من به شما رسید، آنرا به کتاب خدا و سنت من ارائه نمایید و آنچه موافق کتاب الله و سنت من بود را بپذیرید و هر آنچه خلاف کتاب خدا و سنت من است، قبول نکنید. و آیه از کتاب الله موافق این روایت نیست. خداوند متعال می­فرماید: « وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ». پس آیا می­شود که خداوند متعال از رضا و سخط ابوبکر مطلع نباشد و از او بپرسد؟! عقلا این محال است.

آنگاه یحیی بن اکثم گفت: روایت شده که مثل ابوبکر و عمر در زمین مانند مثال جبرئیل و میکائیل در آسمان است.

امام فرمود: این مسئله شایسته تأمل مجدد است. چون جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب خداوند بودند و هیچگاه اصلاً مرتکب گناه نشدند و لحظه­ای از اطاعت او جدا نشدند ولی ایشان – ابوبکر و عمر – به خداوند متعال مشرک بودند و اگرچه بعد اسلام آوردند ولی بیشتر ایام عمرشان در شرک به الله سپری شده بود. پس شبهات آن دو به جبرئیل و میکائیل محال است.

آنگاه یحیی بن اکثم گفت: و نیز روایت شده که آنان آقای بزرگان و افراد مسن بهشتیان هستند (سیدا کهول أهل الجنة). در این مورد چه می­گویید؟

حضرت فرمودند این نیز محال است. چراکه اهل بهشت همه جوان هستند و فرد مسن بین آنها یافت نمی­شود. در واقع بنی امیه این روایت را در مقابله با حدیثی از رسول الله (ص) که فرموده:«حسن و حسین آقای جوانان اهل بهشت هستند» وضع کرده­اند.

یحیی بن اکثم گفت: و نیز روایت شده که عمربن خطاب چراغ اهل بهشت (سراج أهل الجنة) است.

حضرت فرمودند این نیز محال است. چراکه با وجود ملائکه مقرب الله تعالی، آدم، محمد و سایر انبیاء و مرسلین در بهشت، آیا می­توان گفت که با حضور آنها بهشت نورانی نمی­شود و حضور آنها کافی نیست تا ضرورتاً نیاز به نورعمر باشد؟

یحیی بن اکثم گفت: و نیز روایت شده که سکینه از زبان عمرسخن می­گوید.

حضرت فرمودند: من منکر فضل عمر نیستم. ولی ابابکر که بافصیلت تر از عمر بود، بالای منبر گفت: شیطانی به همراه من است که پا پیچم می­گردد. هرگاه به کژی گراییدم، استوارم سازید.

یحیی بن اکثم گفت: و نیز روایت شده که رسول الله (ص) فرمود اگر من برانگیخته نمی­شدم، عمر مبعوث می­شد.

حضرت فرمودند: کتاب خدا راستگوتر از این حدیث است. الله تعالی در کتابش می­فرماید: و هنگامیکه از پیامبران میثاق گرفتم و از تو و از نوح. اگر خداوند متعال از پیامبران میثاق گرفته است چگونه ممکن است که پیمان خود را تغییر دهد در حالیکه همه پیامبران (ع) به اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند شرک نورزیده­اند. چگونه امکان دارد کسی را که مشرک بوده و بیشتر ایام عمرش شرک به الله تعالی داشته را به نبوت برانگیزد. و پیامبر اکرم (ص) پیامبر بود، زمانیکه آدم بین روح و جسد بود.

یحیی بن اکثم گفت: و نیز روایت شده که رسول الله (ص) فرمود هرگاه وحی از من قطع می­شود، گمان می­کنم که بر آل خطاب نازل می­شود.

حضرت فرمودند این نیز محال است. چراکه روا نیست پیامبرشک کند. خداوند متعال می­فرماید: الله از ملائکه و مردم رسلی را انتخاب می­نماید. چگونه ممکن است نبوت از برگیزدگان خداوند متعال به کسیکه مشرک است انتقال یابد.

یحیی بن اکثم گفت: و نیز روایت شده که رسول الله (ص) فرمود اگر عذاب نازل شود، فقط عمر نجات می­یابد.

حضرت فرمودند این نیز محال است. چراکه الله تعالی می­فرماید: و شایسته نیست که خدا آنها را عذاب کند در حالیکه تو میان آنها هستی و نیز شایسته عذای نیستند اگر استغفار کنند. پس خداوند متعال خبر داده است که تا وقتیکه پیامبر (ص) بین امت است و تا وقتیکه آنها اهل استغفارند، کسی عذاب نمی­­شود.

پینوشتها:

  1. حضرت بدون استهزاء و هرگونه حرکت احساسی تحریک آمیز، با عقل و نقل و کتاب به مقابله جعلیات می­رود و آن حدیث دروغین را منهدم می­کند – که انصافاً اشراف وسیع آن حضرت به این سه مرجع ستودنی است. نه اینکه در مقابل فضایلی که مطرح می­­شود، نقاط ضعف تخریبی بیان فرماید.
  2. در دو جا حضرت فرمود: « لست بمنکر فضل أبی بکر» « لست بمنکر فضل عمر». جالب است که می­فرماید من منکر فضل او نیستم. یعنی اگر فضیلتی نقل است، باید در حد حقیقت باشد و با فضیلت­تراشی مخالفت می­نماید. گو اینکه از ریشه فضلشان را انکار نمی­فرماید.
  3. روش ما در مقابله با بزرگان اهل جماعت چیست؟

سلام

مدتهاست فکرم مشغول و درگیره که وبلاگی با موضوع وحدت ایجاد کنم. بلکه گامی در راه تنویر افکار متعالی وحدت آفرین حضرات معصومین علیهم السلام باشد. ما شیعیان به سبک خودمان از فضایل ایشان زیاد دفاع کرده ایم ولی مهمتر از روش ما در مباحثه و مقابله٬ منش خود حضرات مقدسات است. در واقع ببینیم ایشان چگونه از حق خود دفاع می کنند. 

آیات قرآن کجید و روایات مزتبط با موضوع به ویژه مباحث مطروحه در کتاب شریف احتجاج شیخ طبرسی (۲ جلدی) مبنای کاری ما خواهد بود. 

و از همین حالا دست دوستان پرمهر که به نیت تقرب الهی یار و هادی حقیر خواهند بود را میفشارم.  

و چون در مورد وحدت زیاد کار و صحبت شده٬ نام وبلاگ را و اما وحدت نهادم تا یادم باشد که ادامه دهنده نهضتی باید باشیم که بزرگانی نظیر آقا شیخ بروجردی و شیخ شلتوت و دیگران بر تارک آن درخشیده اند.

 

تا بعد.